نامه سوم

ساخت وبلاگ
توی یه شب سرد زمستونی وقتی که کم کم گرد پیری داره رو موهای مشکی فرفریت میشینه در حالی که یه فنجون داغ لته رو دو دستی گرفتی که دستات گرم بشه تو بالکن خونت نشستی و به برفی که بی صدا زمین کوچه رو سفید میکنه خیره شدی ،یهو یه پسر و دختر جوون رو میبینی که دست تو دست هم توی برف شونه به شونه مشغول خاطره سازیناتفاقا پسره کاپشن قرمز پوشیده .یهو دلت میلرزه ،چشات داغ میشه و یه قطره اشک گوشه ی چشمت میماسه ،به مغزت فشار میاری که یه اسمو که مدتهاست صدا نزدی به خاطر بیاری ،یهو بچه ای که تو شکمته برای اولین بار به شکمت یه لگد کوچولو میزنه ،با خودت میگی اگه پسر بود اسمشو میذارم نیما ...یه لبخند میزنی و میری تو که لته ای که یخ زده رو عوض کنی . [ پنجشنبه هشتم دی ۱۴۰۱ ] [ 18:33 ] [ sibilooo ] [ ] نامه سوم...
ما را در سایت نامه سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ferferooo بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 4:26